محل تبلیغات شما



روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان میبد در استان یزد است.

این روستا از لحاظ توریستی از اهمیت ویژه ای برخوردار و بیشتر ساکنان آن زرتشتی هستند و به گویش پارسی دری صحبت می کنند.

قدمت این روستا به دوران صفویه باز میگردد

.



  
 بنا بر نوشته روانشاد رشید شهمردان هفت اتش اتشکده پارس برای این که بدست دیگران نیفتد و خاموش  نگردد از پارس بطرف یزد نزدیکی های عقدا بردند و روستایی تاسیس کردند و هفت ادریان در ان روستا ساختند تا اتش ها در ان جا نگه داری کنند . امروز هم با گذشت چندین سال ان روستا را بخاطر هفت ادریانی که در ان ساخته اند هفت ادر 
می نامند بدون این که بدانند به چه معنی است و اهالی ان محل به ان روستا هفتادر می گویند به قول دکتر اسلامی ندوشن چون اتش باعث هم بستگی جامعه زرتشتی می شده اتش حکم پرچم را داشته و زرتشتیان را بدور خود جمع می کرده . از اینرو غیر از روستا ییان هفتادر زرتشتیان دیگر مناطق نیز که از وجود این اتش ها با خبر شده بودند برای دیدن اتش ها به هفت ادر می رفتند این اجتماع زیاد باعث شد که سایرین بفهمند که در ان جا خبر ها یی است و با خبر شدند که این اتش ها باعث اجتماع زرتشتیان گردیده . تصمیم گرفتند به روستای هفتادر رفته و اتشکده ها را ویران کنند . اهالی روستا با خبر شدند و پنهانی اتش ها را از هفت ادر   به قلعه عقدا انتقال دادند و چون عقدا  نزدیک هفتادر بود از ترس این که سایرین بفهمند    که اتش را به ان جا برده اند اتش ها را از قلعه عقدا به داخل غاری در پشت کوه ارجون انتقال دادند . این غار معروف است به شگفت یزدان که اهالی محل    به ان اشگفت  می گویند و سی سال درون این غار از این اتش ها پرستاری کردند نویسنده که خود از این غار دیدن کرده می داند که چه راه سختی باید تا دهانه غار را پیمود و بعد از انکه بدهانه غار رسیدی دیواره بلندی است که بسختی می توان از ان گذشت و وارد غار شد . جالب است که هنوز کسی نتوانسته انتهای این غار را پیدا کند چون داخل غار راه هایی وجود دارد که باید بحالت سینه خیز بدرون انها رفت . بعد از سی سال که دیدند دیگر نمی توانند اتش ها را داخل غار نگهداری کرد هفت موبد مسئول اتش ها تصمیم گرفتند که اتش ها را با خودشان بجای امنی برسانند و هر کدام یکی از این اتش ها را با خود ببرند . می گویند یکی از این اتش ها  اتش اتشکده همای یزد است و دیگری اتش اتشکده زین اباد و سومین اتش که اتش خاموش یا بقولی اتش زیر خاکستر است به مزرعه کلانتر برده شده و از چهار اتش دیگر اطلاع دقیقی در دست نیست . اتشی که بعد از طی این مسافت طولانی و سختی ها به مزرعه کلانتر رسید از ترس دیگران از اهالی زرتشتی مزرعه کلانتر نیز پنهان نگه داشته شد خانه ای در میان ده ساختند که بالا خانه ای  به ان اضافه کردند و درست به سبک شگفت یزدان راه پنهان برای ان درست کردند و اتش را در ان جای دادند .اگر امروز بخواهی وارد جایگاهی که اتش در ان نگهداری می کردند بشوی باید سینه خیز بروی و وارد اطاق دوم شوی در ان جا چیزی جز چهار سوراخ که نور بداخل اطاق می تاباند وجود ندارد و چون سینه خیز وارد  اطاق  سوم می شوی جای اتش مشخص است که در ان اطاق تاریک نگهداری میشدهرسال  موبد پنهانی از ان اتش پرستاری می کرده و بعد از وی نیز باز ماندگان ان موبد باین کار مشغول بودند تا زمان ناصر الدین شاه که مانکجی به ایران امده وکمی وضع زرتشتیان بهتر شده و جزیه را بر داشتند . بعد از ان روانشاد اردشیر خدارحم سامیا در مزرعه کلانتر اتشکده ای می سازد و ان اتش را به اتشکده تازه ساز انتقال می دهند که امروز از ان اتشکده قدیمی نشانی نیست . 


 

چندین سال پیش پس از سالها دوری از میهن برای دیدار خانواده و دوستان به زادگاهم یزد باز گشتم و طوری زمان بندی کردم تا روزهای پنجه را در مزرعه کلانتر در کنار خانواده و دوستان باشم تابستان گرم و سوزانی بود وپس از چند روز اقامت در یزد آغاز نخستین روز پنجه فرا رسید و میخواستیم به مزرعه کلانتر برویم و چون هوا بسیار گرم بود تصمیم گرفتیم  طرف های پسین برویم تا هوا کمی خنک تر شود
 زنگ زدیم تا آژانس برایمان بفرستن، چندی طول نکشید که ماشین آژانس رسید، بچه ها و خانوم ها با ماشین اخوی روانه مزرا شدند و من با تنی چند از دوستان که همگی مرد بودیم سوار آژانس شدیم.

بلافاصله راننده گفت کجا میروید؟ ومن هم در پاسخ گفتم مزرعه کلانتر، گفت اسمش کمی آشنا است ولی راستش نمیدانم کجا است، به او گفتیم برو به طرف میبد، راننده در مسیر یزد میبد به راه افتاد،

چندی نگذشت که راننده با لهجه شیرین یزدی  پرسید حالا مزرعه کلانتر چه جور جایی  هه ؟

در پاسخ به او گفتیم  اونجا هم دهی هه مثل مابقی دهها ی دیه یزد. مرد راننده گفت پس چرا اسمش روو دهها ی دیه تگ اسمش اباد نداره؟ یعنی مس حسن آباد،  ممد اباد، علی اباد، مگه این آبادی نی. 

سرگرم گفتگو در رابطه با نام مزرعه کلانتر بودیم که ناگهان تابلو مزرعه کلانتر از دور نمیان شد و راننده با دیدن تابلو گفت حالا فهمیدم چرا اسم ده برام آشنا بود چون این تابلو را من قبلا دیده بودم، 

بهر حال راننده وارد جاده مزرعه کلانتر شد، دیگر تاریکی شب همه جا فرا گرفته بود،  اول جاده نور چراغ کارخانهای کا شی سازی فضا را روشن کرده بود ولی کمی که از کارخانه ها گذشتیم تا چشم کار میکرد سیاهی بود و دیگر هیچ، گویی راننده ترسی به دلش نشست و پرسید آیا مسیر را درست میرویم ؟

گفتم بله ، خودت که تابلو را دیدی ، گفت بله تابلو را دیدم ولی اینجا نشانی از ده و آبادی نیست .

گفتم کمی که پیشتر بروی ده را خواهی دید 

راننده به راهش ادامه داد و چون من و دوستان سرگرم گفتگو به زبان دری بودیم و او حرف ما را نمیفهمید گویی فکر میکرد برایش نقشه ای کشیده ا یم 

باز راننده پرسید مطمئنی جاده را درست مرم؟

گفتم بله دیگر راهی نمانده و اگر دقت کنی کشتزارها را خواهی دید .

راننده که چاره ی نداشت به راه خود ادامه داد تا اینکه به بالای ده رسیدیم و چراغهای ده نمایان شد به راننده گفتم دیدی مسیرمان درست بود 

راننده بادیدن چراغها روستا نفس راحتی کشید و در کمال سادگی با همان لهجه یزدی گفت آخه جا قحطی بود که اومدن می یون این بیابون برهورت، اونم تگ گودالی، ده درست کردن .
راستش تا به ان روز هرگزدر این مورد فکر نکرده بودم و جوابی برای راننده نداشتم, این گفته راننده مرا به فکر وا داشت و پس از اینکه کرایه راننده را پرداختیم و با او خداحافظی کردیم همیشه این پرسش در ذهنم بود و هر چه با خود فکر کردم و به اطراف این روستا نگاه می کردم هیچ دلیلی نیافتم ، چرا که نه رود ابی نه چشمه و چشمه ساری نه برکه و جنگلی و نه آب و هوای خوبی که مکان مناسبی برای زیست باشد، از سال خوردگان روستا این پرسش را مطرح کردم که آیا میدانید چرا پیشینیان  این مکان را برای زندگی خود بر گزیدند ؟

جواب های گوناگونی دریافت کردم ولی هیچ کدام من را قانع نکرد , به یاد نوشته روانشاد استاد رشید شهمردان افتادم که در کتاب خود نوشته ، زرتشتیان یزد پس از حمله اعرا ب به ایران . هر کدام از شهرهای گوناگون ایران به طرف  یزد حرکت کردند تا دوراز دسترس عربها باشند و بتوانند به رسم نیاکانی خود دین و آیین خود را نگهبان باشند 
به گمان من این شا ید تنها دلیلی باشد که پیشینیان ما آمدن در این بیابون برهورت و تگ گودالی این مکان را برای زیست خود برگزیدند تا دور از چشم دشمنان بتوانند دین و ایین  خود را پاسدار باشند وشاید به همین سبب است که این روستا تا به امروز بیشترین ساکنان ان زرتشتی هستند 

آری نیاکان ما همه گونه دشواری را به جان خریدند و باهمه سختی های روزگار ساختند تا بتواند پاسدار دین خود باشند

دلم میخواهد یک بار دیگر آن راننده همشهریم را ببینم و به او بگوییم برادر تو در کمال سادگی پرسشی را مطرح کردی که  راز و رمزهای بسیاری در پاسخ به ان نهفته است و برای پاسخ به ان باید کتابها نوشت باید نوشت از بیدادگریای زمانه . باید نوشت از سرگذشت مردمانی که با همه دشواریهای روزگار ساختند تا بر باورشان پایدار بمانند آری باید نوشت تا همگان بدانند .

 



در روزگار قدیم چون آب چشمه مزرعه کلانترشور مزه بود اهالی برای این که اب خوردن داشته باشند مجبور بودند از آب باران استفاده کنند  . باید آب باران را ذخیره  و از آن استفاده می کردند . واضح است که باید آب انبار را خارج از روستا می ساختند تا آب که از بیابان اطراف در اثر بارش باران روان می شد باین آب انبار ها هدایت کنند . این آب انبار ها همه بدون شیر بود و تقریبا رو باز مثل آب انبار اردشیر خدامراد و آب انبار بهرام خسرو و آب انبار مزرعه حاجی که از زیر ریگ بیرون آورده بودند . روانشاد بهرام خداداد که سفری به هندوستان رفته بود بعد از باز گشت باین فکر افتاد که باید آب انباری ساخته شود که سقف داشته باشد و بجای این که ظرف را درون آب انبار بگذارند و پر کنند شیری داشته باشد که ظرف را زیر شیر اب انبار بگذارند و اهالی اب سالمتری بنوشند .تصمیم گرفت پول جمع کند و اب انباری که شیر داشته باشد و رو باز نباشد بسازد از اینرو در سفر دیگری که به هندوستان داشت بسراغ زرتشتیان بمبئی رفت و از انها برای ساخت اب انبار کمک مالی خواست و مقداری پول هم جمع کرد تا اینکه روزی گذرش به مغازه کیخسرورشید خسرو افتاد و جریان ساخت اب انبار را برایش تعریف کرد . کیخسرو گفت هرچه پول از مردم گرفتی به انها باز گردان من هزینه ساخت اب انبار می پردازم در صورتی که کسی مسئول ساختن آن بشود و بعد از این که تمام شد پول سه شبانه روز اب علی اباد که شما می گویید شیرین است را من می پردازم همرا ه با هزینه مسیری که اب علی اباد به اب انبار برسد.درصورتی که سر در اب انبار سنگی بنامگانه برادرم روانشاد گشتاسب رشید خسرو نصب نمایید . بهرام خداداد قبول کرد و با حواله ای     به ایران امد و پول حواله را گرفت و بدنبال مسئولی گشت که مسئولیت ساختن اب انباررا قبول کند تا این که بهرام ماندگار    این مسئولیت را پذیرفت و در سال 1312 شمسی کار ساخت اب انبار به پایان رسیدو تابلویی به این مضمون بر سر در ان نصب کردند که هنوز هم باقی است  ( فرزانه خیر اندیش کیخسرو رشید خسرو نصر ابادی از وجه خویش بنامگانه برادر خود مرحوم گشتاسب رشید خسرو نصر ابادی این اب انبار را در مزرعه کلانتر ساخته که اهالی از ان استفاده کنند و اب بردارند و بنوشند و کیخسرو بانی مزبور رابه دعای خیر یاد 
نمایند و طلب امرزش روان مرحوم گشتاسب رشید را از یزدان امرزشگر خواستار باشند ) روان همگی شاد و کار نیکشان چراغ راه ما باد .



 
آنگونه که سالمندان  مزرعه کلانتر میگویند و خود آنها هم از بزرگان خود شنیده اند حدود ۱۵۰ سال یا بیشتر از آن که هنوز مدرسه ای‌ ساخته نشده بود و خانواده‌ها بچه‌های خود را نزد استادهای خانگی میفرستادند تا خواندن و نوشتن و حساب یاد بگیرند، این استادهای خانگی چندین نفر بوده‌اند ولی‌ معروفترین آنها روانشاد استاد بهرام ماندگار مهری بوده است (بهرام موند)، تا اینکه با سر پرستی‌ شادروان اردشیر خسرو بهمردی که کدخدای روستا بوده است مدرسه ای‌ در میان ده‌ ساخته میشود که هنوز بازمانده آن وجود دارد و در حال حاضر خانه مسی یکی‌ از اهالی میباشد.
پس از آماده شدن مدرسه بچه ها همگی‌ برای یاد گیری به مدرسه ده‌‌‌ میرفتند و شادروان استاد بهرام ماندگار هم آموزگار مدرسه شد. 

 پس از استاد بهرام ماندگار استاد بهرام خداداد منوچهری که از بمبی به مزرا بر گشته بودند بعنوان آموزگار برگزیده شدند و چند سالی ‌‌ایشان آموزگار روستا بودند، ن و مردان سالمندی هنوز وجود دارند که شاگرد استاد بهرام خداداد بوده‌اند، گویا پس از چندی استاد بهرام دوباره راهی بمبی میشوند و پس از ایشان یک نفر بنام بهرام اسفندیار بهمردی از اهالی شریف آباد اموزگاری روستا را بعهده میگیرد و پس از ایشان باز هم یک نفر از شریف آباد بنام بهرام خدابنده شهمردان اداره مدرسه را عهده دار میشود "جالب است که نام همه استادان بهرام بوده است".
استادانی چون استاد اردشیر دبستانی و استاد کریمداد سلامتی‌ هم به عنوان استادان ارشد گاه به گاه می‌‌آمدند و از بچه‌ها امتحان میگرفتند . گرچه آموزگاران شریف آبادی در خانه‌های اهالی محل از جمله منزل اردشیر آبادان و یا رستم بهرام ساکن بودند ولی‌ برای رسیدگی و سرکشی به خانواده و یا امور کشاورزی خود ناچار بودند که بین شریف آباد و مزرعه کلانتر با دوچرخه یا پیاده در رفت و آمد باشند و این کار را بسیار دشوار می‌کرد به همین مناسبت مردم ده‌ به این اندیشه افتادند تا دوباره از بین اهالی کسی‌ را برای اموزگاری بر گزینند از روانشاد اردشیر نمیری درخواست شد تا اموزگاری ده‌ را بپذیرد و ایشان پذیرفتند 

در سال ۱۳۱۵ یا۱۳۱۶ خورشیدی روانشاد جمشید استاد بهرام ورجاوندی که یکی‌ از خیر اندیشان و نیکو کاران مزرعه کلانتر بودند  از بمبی به مزرعه کلانتر باز گشتند و با هزینه شخصی‌ خود مدرسه دیگری ساختند و در نظر بود مدرسه موجود که حالا مدرسه کهنه نامیده می شد مدرسه دخترانه باشد و مدرسه نوساز از آن پسران باشد، و گویا زمان نه چندان درازی هم چنین شد 

روانشاد استاد اردشیر نمیری  زمان طولانی اموزگاری روستا را به عهده داشتند و چه آموزگار شایسته و با تدبیری بودند، بسیاری خاطرات خوش دوران اموزگاری ایشان را به یاد دارند، زمانی‌ که ایشان آموزگار بودند در ایران سازمان پیشاهنگی بوجود آمده بود و استاد اردشیر چند روزی در کلاس پیشاهنگی شرکت کرده بودند و آموزشهای اولیه را فرا گرفته بودند و آنها را به بچه‌ها می‌‌آموختند، برای نمونه بچه ها آموخته بودند وقتی‌ از کوچه و محله می‌‌گذرند و بزرگتری را می بینند  سلام پیشاهنگی  بدهند .

استاد اردشیر تا سال ۱۳۲۵ آموزگار روستا بودند و پس از آن به تهران کوچ  و در تهران کارمند انجمن زرتشتیان تهران شدند و به جماعت خدمت میکردند، چند سالی‌ پس از انقلاب اسلامی ایشان با خانواده به ایالت متحده آمریکا مهاجرت نمودند و تا پایان عمر در آمریکا ماندند و همان جا دار فانی را وداع گفتند روانشان شاد و بهشت برین جایگاهشان با د


پس از مهاجرت استاد اردشیر به تهران آقای بهمرد اسفندیار بهمردی آموزگار روستا شدند، زمان طولانی آموزگار روستا بودند و ایشان هم براستی آموزگار دلسوز و خوبی‌ بودند و مدرسه را به خوبی‌ اداره میکردند . باخشکیدن قناتها یکی‌ پس از دیگری و کوچ اجباری مردم از روستا تعداد دانش آموزان رو به کاهش گذاشت تا اینکه خود استاد بهمرد هم مجبور به ترک روستا شد . 

به هر حال، پس از رفتن ایشان ۲ دوره یکساله از سپاه دانش آن روزگاران، آموزگار خواسته شد که فرستادند و پس از آن مدرسه تعطیل و بسته شد

 


قلعه مزرعه کلانتر

 


دوستی که در موسسه المان شاغل بود تعریف می کرد . روزی همراه با دو المانی باستان شناس با ماشین به یزد می رفتیم . زمانی که به اردکان رسیدیم من به انها گفتم . سر راهمان روستایی است که من در ان جا بدنیا امده ام و تمام اهالی ان زرتشتی هستند . اگر می خواهید انرا ببینید می توانیم برویم و ان را ببینیم . انها استقبال کردند و با هم به مزرعه کلانتر رفتیم . تو مزرا گردشی کردند و از اتشکده  قدیمی دیدن کردند و گفتند این اتشکده به سبک اتشکده نو  ساخته شده انرا تعمیر کنید و نگهدارید و بعد اطراف  مزرا قدم زدند و بطرف صحرای مزرعه حاجی رفتند دیواری که معروف است به دیوار شهری نزدیک قبرستان را دیدند و گفتند قدمت این دیوار نزدیک هشتصد سال است . وبعد ما به یزد رفتیم 
پس از شنیدن این موضوع می خواستم بدانم که این دیوار برای چه د ر این بیابان کشیده شده . ؟ به نظر می رسد این دیوار حریم مزرعه حاجی بوده و مزرعه حاجی قبل از مزرعه کلانتر بوجود امده .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها