محل تبلیغات شما

 

چندین سال پیش پس از سالها دوری از میهن برای دیدار خانواده و دوستان به زادگاهم یزد باز گشتم و طوری زمان بندی کردم تا روزهای پنجه را در مزرعه کلانتر در کنار خانواده و دوستان باشم تابستان گرم و سوزانی بود وپس از چند روز اقامت در یزد آغاز نخستین روز پنجه فرا رسید و میخواستیم به مزرعه کلانتر برویم و چون هوا بسیار گرم بود تصمیم گرفتیم  طرف های پسین برویم تا هوا کمی خنک تر شود
 زنگ زدیم تا آژانس برایمان بفرستن، چندی طول نکشید که ماشین آژانس رسید، بچه ها و خانوم ها با ماشین اخوی روانه مزرا شدند و من با تنی چند از دوستان که همگی مرد بودیم سوار آژانس شدیم.

بلافاصله راننده گفت کجا میروید؟ ومن هم در پاسخ گفتم مزرعه کلانتر، گفت اسمش کمی آشنا است ولی راستش نمیدانم کجا است، به او گفتیم برو به طرف میبد، راننده در مسیر یزد میبد به راه افتاد،

چندی نگذشت که راننده با لهجه شیرین یزدی  پرسید حالا مزرعه کلانتر چه جور جایی  هه ؟

در پاسخ به او گفتیم  اونجا هم دهی هه مثل مابقی دهها ی دیه یزد. مرد راننده گفت پس چرا اسمش روو دهها ی دیه تگ اسمش اباد نداره؟ یعنی مس حسن آباد،  ممد اباد، علی اباد، مگه این آبادی نی. 

سرگرم گفتگو در رابطه با نام مزرعه کلانتر بودیم که ناگهان تابلو مزرعه کلانتر از دور نمیان شد و راننده با دیدن تابلو گفت حالا فهمیدم چرا اسم ده برام آشنا بود چون این تابلو را من قبلا دیده بودم، 

بهر حال راننده وارد جاده مزرعه کلانتر شد، دیگر تاریکی شب همه جا فرا گرفته بود،  اول جاده نور چراغ کارخانهای کا شی سازی فضا را روشن کرده بود ولی کمی که از کارخانه ها گذشتیم تا چشم کار میکرد سیاهی بود و دیگر هیچ، گویی راننده ترسی به دلش نشست و پرسید آیا مسیر را درست میرویم ؟

گفتم بله ، خودت که تابلو را دیدی ، گفت بله تابلو را دیدم ولی اینجا نشانی از ده و آبادی نیست .

گفتم کمی که پیشتر بروی ده را خواهی دید 

راننده به راهش ادامه داد و چون من و دوستان سرگرم گفتگو به زبان دری بودیم و او حرف ما را نمیفهمید گویی فکر میکرد برایش نقشه ای کشیده ا یم 

باز راننده پرسید مطمئنی جاده را درست مرم؟

گفتم بله دیگر راهی نمانده و اگر دقت کنی کشتزارها را خواهی دید .

راننده که چاره ی نداشت به راه خود ادامه داد تا اینکه به بالای ده رسیدیم و چراغهای ده نمایان شد به راننده گفتم دیدی مسیرمان درست بود 

راننده بادیدن چراغها روستا نفس راحتی کشید و در کمال سادگی با همان لهجه یزدی گفت آخه جا قحطی بود که اومدن می یون این بیابون برهورت، اونم تگ گودالی، ده درست کردن .
راستش تا به ان روز هرگزدر این مورد فکر نکرده بودم و جوابی برای راننده نداشتم, این گفته راننده مرا به فکر وا داشت و پس از اینکه کرایه راننده را پرداختیم و با او خداحافظی کردیم همیشه این پرسش در ذهنم بود و هر چه با خود فکر کردم و به اطراف این روستا نگاه می کردم هیچ دلیلی نیافتم ، چرا که نه رود ابی نه چشمه و چشمه ساری نه برکه و جنگلی و نه آب و هوای خوبی که مکان مناسبی برای زیست باشد، از سال خوردگان روستا این پرسش را مطرح کردم که آیا میدانید چرا پیشینیان  این مکان را برای زندگی خود بر گزیدند ؟

جواب های گوناگونی دریافت کردم ولی هیچ کدام من را قانع نکرد , به یاد نوشته روانشاد استاد رشید شهمردان افتادم که در کتاب خود نوشته ، زرتشتیان یزد پس از حمله اعرا ب به ایران . هر کدام از شهرهای گوناگون ایران به طرف  یزد حرکت کردند تا دوراز دسترس عربها باشند و بتوانند به رسم نیاکانی خود دین و آیین خود را نگهبان باشند 
به گمان من این شا ید تنها دلیلی باشد که پیشینیان ما آمدن در این بیابون برهورت و تگ گودالی این مکان را برای زیست خود برگزیدند تا دور از چشم دشمنان بتوانند دین و ایین  خود را پاسدار باشند وشاید به همین سبب است که این روستا تا به امروز بیشترین ساکنان ان زرتشتی هستند 

آری نیاکان ما همه گونه دشواری را به جان خریدند و باهمه سختی های روزگار ساختند تا بتواند پاسدار دین خود باشند

دلم میخواهد یک بار دیگر آن راننده همشهریم را ببینم و به او بگوییم برادر تو در کمال سادگی پرسشی را مطرح کردی که  راز و رمزهای بسیاری در پاسخ به ان نهفته است و برای پاسخ به ان باید کتابها نوشت باید نوشت از بیدادگریای زمانه . باید نوشت از سرگذشت مردمانی که با همه دشواریهای روزگار ساختند تا بر باورشان پایدار بمانند آری باید نوشت تا همگان بدانند .

 

دهکده توریستی مزرعه کلانتر

آتشکده مزرعه کلانتر

مزرعه کلانتر و راز و رمزهایش

راننده ,مزرعه ,کلانتر ,یزد ,تابلو ,نوشت ,مزرعه کلانتر ,و دوستان ,باید نوشت ,به ان ,به او

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها